توضیحات
یک زن اغلب در میان یا در اعماق یک گرداب، هوشیار میگردد. با اینوصف، مارکز که از تنهایی چند روزهی خود خشنود بود، راز انزوای خویش را دریافت. خواه شوهرش هوسباز باشد خواه خسته و کوفته، خواه بیخیال باشد و خواه رحیم و مهربان، دیگر به او تعلق نداشت. در این هنگام، «ولی» دیگر به خود نمیاندیشید. پدرها و به فداکاریهای خود توجه نداشت. او دیگر مادر بود، و سرنوشت و آتیه و خوشبختی دخترش را برابردیدگان میگذرانید. دخترش تنها موجودی بود که اندکی مزه سعادت را به او چشانیده بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.